وانشات •|jk|•
داشتم از شرکت برمیگشتم ساعت ۱۱:۳۰ شب بود
از روی پل رد میشدم که یه دخترو دیدم که ایستاده بود جلو پل نمیدونم چرا ولی با هر سرعتیکه داشتم دوییدم سمتش به محض رها کردن خودش دستشو گرفتم کشیدم بالا
اومدم بالا و افتاد تو بغلم
_دیوونه ایی؟؟؟؟چند سالته که داری اینکارو میکنی دخترر
+گریه
+تو...چیمیدونی....از..زندگی...من
+وقتی یه دختر ۱۵ ساله نه مادر داشته باشه نه یه پدر واقعی نه برادر خواهری
وقتی اون پدر ناتنی ایم که داره دس مالیش میکنه...هقق
گرفتم تو بغلم نازش کردم و احساس کردم خوابش برده
خب منم جوون بودم ۲۰ سالمه و پدر مادر ندارم اما اون خیلی کوچیکه واسه ناامید شدن از زندگی ۱۵ سال
بردمش خونم تصمیم گرفتم براش سوپی چیزی درست کنم
گذاشتم رو تخت اتاق خودم
رفتم لباسمو عوضکردم
و تو دو سه ساعت سوپ درست کردم
گذاشتم تا فردا بخوره
خودم رو کاناپه خوابیدم
صبح*
با احساس کوفتگی بیدار شدم
به یاد اون دختر کوچولو افتادم رفتم سراغش
خواب بود
شرط:
لایک:۵۰
کامنت:۴۰
همینطور حوصلم صر رفته بود برا همین یه چرطو پرتی نوشتم
خلاصه نوشتمش دیه
از روی پل رد میشدم که یه دخترو دیدم که ایستاده بود جلو پل نمیدونم چرا ولی با هر سرعتیکه داشتم دوییدم سمتش به محض رها کردن خودش دستشو گرفتم کشیدم بالا
اومدم بالا و افتاد تو بغلم
_دیوونه ایی؟؟؟؟چند سالته که داری اینکارو میکنی دخترر
+گریه
+تو...چیمیدونی....از..زندگی...من
+وقتی یه دختر ۱۵ ساله نه مادر داشته باشه نه یه پدر واقعی نه برادر خواهری
وقتی اون پدر ناتنی ایم که داره دس مالیش میکنه...هقق
گرفتم تو بغلم نازش کردم و احساس کردم خوابش برده
خب منم جوون بودم ۲۰ سالمه و پدر مادر ندارم اما اون خیلی کوچیکه واسه ناامید شدن از زندگی ۱۵ سال
بردمش خونم تصمیم گرفتم براش سوپی چیزی درست کنم
گذاشتم رو تخت اتاق خودم
رفتم لباسمو عوضکردم
و تو دو سه ساعت سوپ درست کردم
گذاشتم تا فردا بخوره
خودم رو کاناپه خوابیدم
صبح*
با احساس کوفتگی بیدار شدم
به یاد اون دختر کوچولو افتادم رفتم سراغش
خواب بود
شرط:
لایک:۵۰
کامنت:۴۰
همینطور حوصلم صر رفته بود برا همین یه چرطو پرتی نوشتم
خلاصه نوشتمش دیه
۹.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.